فقط جایی برای نوشتن.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خوابم میاد، تقریبا سه روزه که نخوابیدم...

میمچه نه میخوابه نه غذا میخوره

فقط غرغر و نق نق

شکمشم که باز راه افتاده

پاشم سوخته

میم هم نمیدونم چشه که کلا اخلاق نداره

کسی نصیحت کنه، راهکار بده، دلگرمی بده، فحش میدم!!!

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 27 تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 ساعت: 16:22

از صبح که چشماشو باز کرد فقط غر زد و نق زد و چسبید به من و به زمین و زمان گیرداد...

با هر حساب و کتابی به این نتیجه رسیدم گرسنه شده،. غذا کشیدم و بهش دادم ولی نخورد بازی و شکلک و دلقک بازی تا بالاخره چندتا قاشق خورد و یهو همه رو بالا آورد...

خوب که عصبانی شدم از کثیف کاری و خراب کاری هاش و اخمام رفت تو هم، حالش خوب شد و رفت دنبال بازی ش...

خدایا چه موجوداتی هستن بچه ها اخه فقط جایی برای نوشتن....

ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 16:34

به یه افسردگی دوره ای دچار شدم، تقریبا ماهی یکبار یا یک ماه و نیم یکبار...

نمیدونم علتش پی ام اسه،. کم خونیه،. بی پولیه یا چی اما من میشم بی انگیزه ترین آدم دنیا و رخوت و سستی میاد سراغم.

اگه میمچه نبود شاید اصلا از تخت بیرون نمیومدم و کل روز میخوابیدم. از خودم بدم میاد.

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 16:34

سه روزه که میم قراره بره کارخونه ای که رزومه پر کرده، یه خبر بگیره که چیشد بالاخره؟ ولی بازهم نرفت و بارون و شلوغی جاده رو بهانه کرد.منم وانمود کردم خوابم میاد تا دیگه پیگیر سکوت و قهرم نشه چون اصلا حوصله بحث ندارم، تا میام یه پولی جمع کنم برای خودم باز ویرش میگیره ماشین تعمیر کنه منم گفتم ندارم البته میدونم تهشم دلم طاقت نمیاره و میدم پولو بهش ولی تا بتونم مقاومت خواهم کرد.پاشو برو کار پیداکن که با ماشین کار نکنی که هرروز یه جاش خراب شه!میم که رفت بیرون با بچه یه چرت زدم و بعدم اتاقش رو مرتب کردم و یه کم جابه‌جایی وسایل. خونه رو هم جارو کردم.دلم میخواد یه کم چیز میز رد کنم ولی میدونم بازهم نمیذاره و میگه حیفت نمیاد؟؟شایدم ببرم بذارم خونه مامان. آشپزخونه یه بشور بشور جانانه لازم داره ولی دست تنها نمیتونم الانم دم عیدی کارگر گیر نمیاد. فریزر رو برای ماه رمضان آماده کردم. خدابرکت بدهبچه امروز با زبون خوش غذاشو خورد و من خوشحال ترین مامان دنیام الان فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 16:34

برای میمچه یه شیشه شیر و یه پستونک مارک خریده بودم و خداتومن پولش رو داده بودم تو این بی پولی! بعد اینا رو فقط تو مهمونیا استفاده میکردم حالا دیشب میبینم هم سرشیشه ش پاره شده و هم پستونکش.الان فکر کنم همه پولای تولدش رو باید صرف شیشه و پستونک کنم فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:00

سرم سرما خورده، گردن به بالا داغون داغونم...امروز بعد مدت ها استخاره ش راه داد که بریم بانک و پول کارتخوان رو آزاد کنیم و هم بریم ببینیم این طرح یارانه که میگن چیه!اومدیم سوار ماشین بشیم دیدم انگار صبح زود یه پرنده تو حیاطمون با دوستش تلفنی صحبت میکرده فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:00

مادر بودن یعنی سطح انرژی و خوشحالیت وابستگی مستقیم داره به پوشک بچت!!!!امشب اونقدر سر شربت انجیر خوردن جیغ و داد کرد که آخرم بالا آورد و گند زد به من و خودش و فرش!میم 12 ساعته که بیرونه و هنوز نیومده.هوا به شدت سرده و نه بیرون رفتم و نه حتی پرده ها رو کنار زدم.روز گندی بود امروز.خونه ی ترکیده، مادر خسته و عصبانی و بچه‌ی از همه جا بیخبر که روی پام آروم خوابیده.+تشت اسباب بازی هاش افتاده بود جلو میز تلویزیون، خیلی مسلط رفت بالاش ایستاد!دیروز خونه مامان، پله آشپزخونه رو ایستاده رفت بالا!امروزم پشت سر میم گریه کنون از جلو در تا روی فرش گرده‌ی راهرو راه رفت، افتاد، دستش رو گرفت به دیوار پاشد و دوباره راه رفت تا رسید به من! همچنان با گریه و صورت اشکی و مماغی!!!+خدایا؟پول میخوام، پول!!!*اومدم بنویسم شکم بچه رو درست کن، دیدم نه پول بیشتر لازم دارم الان فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:00

چند روز پیش از خونه خواهرم میم اومد دنبالم که بیاییم خونه، رفتیم یه سر به پروژه(عکس ) زدیم بعدم ناهار رفتیم بیرون. خیلی وقته برای هر چیزی چند دور حساب کتاب میکنیم، اونم من و میم که میشه گفت ولخرج بودیم و این مدل زندگی سخت گذشت بهمون اما خب لازم بود.اون روزم خیلی دو دل بودیم که بریم یا نریم، آخرم تصمیم بر این شد بریم یه جای معمولی نزدیک خونه( عکس) که چند وقت پیش تراکت هاش تو همه مغازه های محله بود و خرید میکردیم میذاشتن برامون.میم طبق معمول دست و دلبازیش، نتونست یه غذای معمولی بگیره آخرم یه سینی سه نفره سفارش داد گفت زیاد اومد میبریم خونه. سالاد و دلستر هم گرفت اما خب دیرتر آوردن و ما غذامون رو شروع کردیم. راستش کیفیت غذاش متوسط بود اما سالادش خیلی خوب بود حیف شد عکس نگرفتم فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 5:37

تو این مدت میمچه دوباره سطل برنج رو چپه کرد... پله آشپزخونه رو به چشم برهم زدنی میره و میاد، موقع پایین اومدن میچرخه و از پشت میاد... کلاغ پر گنجشک پر بازی میکردیم یاد گرفته پ` پ` میگه فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 5:37

آره خداوکیلی میم خیلی مردزندگیه که تا این موقع شب سرکاره، اونم با ماشین خراب، ناهار نخورده و با این کرایه های یه قرون دوزاری اسنپ!
و من که باز هم تا این موقع به زور بیدار موندم، میز چیدم برای شامش و وقتی از خیابون صدای آمبولانس اومد بغض کردم و سریع شمارش رو گرفتم و تا گوشی رو برداره خدا رو قسم میدادم و تا الو بگه نصف جون شدم.

..

خدایا خدایا خدایا

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 5:37

ساعت ده صبح دوباره بیدار شد با گریه اومدیم بیرون سرشو با اسباب بازی هاش گرم کردم و چون تب داشت استامینوفن دادم و کم کم آروم شد.من شلغم بار گذاشتم غذا پختم یه ماشین لباس انداختم و جارو کردم و میوه آوردم بهش دادم یه کم خورد. رفتیم پوشک عوض کردیم اومدم شیر درست کنم که میم اومد... هنوز شیر نخورده دوباره گریه زاری ها شروع شد... فقط روپا بخوابم،. زمینم نذارین منو... خداخیرش بده میم گذاشتش رو پاش و خودشم دراز کشید خسته بود.پتو انداختم روشون... قابلمه هارو خاموش کردم، لباس هارو هم پهن کردم و اومدم تو اتاق تو رخت خواب میمچه دراز کشیدم... بچه ها دعام کنین، خیلی خسته ام. . فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 2:09

بعدازظهر میمچه رو دوباره بردیم دکتر، بهش آنتی بیوتیک داد. از دکتر که برگشتیم خونه من حالم بد شد، بدنم درد گرفته بود مخصوصا زانوم که خب از قبل هم مشکل داشت. له بودم... میمچه هم تو بغلم خوابش برد هردومون جلو بخاری تو پذیرایی خوابیدیم. میم هم پای تلویزیون بود و گوشی من. از خواب باز با گریه میمچه بیدار شدیم اما بدن درد من وحشتناک شده بود. یه ژلوفن خوردم و رفتم پوشک میمچه رو عوض کنم دیدم سه تا دونه بیشتر نداره و خب اگه باز بیوفته رو دور خرابکاری... میم رفت دنبال پوشک. میمچه هم پاشد یه کم بازی کرد و رفت ظرف آبنبات که میم برنداشته بود از روی عسلی چپه کرد! از‌ش گرفتم جمع کردم رفتم بذارم رو اپن دیدم بین دوتا مبل و میز گیر کرده و داره اعتراض میکنه...نجاتش دادم دیدم تو دستاش دوتا آبنباته فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 2:09

امروز روز خواب مادر پسری بود فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 2:09

من سه کلمه میگم، ولی میدونم که روضه ست...

شیعه، دختر بچه، گوشواره

.

میدونم چند روز گذشته، دلم نمیخواست چیزی ازش بگم، بخونم یا بنویسم چون هیچ چیز نمیتونست داغ دلم رو بیان کنه، اما امروز که عکس گوشواره قلبی رو دیدم دیگه نتونستم سکوت کنم.

خدالعنتتون کنه

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 20:53

صبح سه تایی صبحونه خوردیم،. میم رفت و ما دوتا دوباره خوابیدیم تا ۱۲ فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 20:53

نزدیک چهل روزه میمچه مریضه،. یه کم بهتر میشه دوباره شروع میشه.تب،. گریه،. بی حالی،. بهونه گیری،. اسهال، سوختگی پا...و بنظرم یه موقع هایی گلوشم درد میکنه و سرفه و آبریزش بینی.دوبار دکتر رفتیم، کلی دارو خورده اما کامل خوب نمیشه.از جمعه پامو بیرون نذاشتم شاید حالش بهتر بشه اما فرقی نکرده.دیشب تا صبح غر زد و گریه کرد، هوا روشن شده بود دیگه دو سه ساعتی خوابیدیم.از وقتی هم بیدار شده نق نقو شده، مشخصه خوابش میاد ولی نمیخوابه. روپام خواب خواب بود بردمش تو اتاق بیدار شد منم دادمش دست میم گفتم من هیچی گردن نمیگیرم دیگه.گرفت بچه رو اما اخماش رفت تو هم.دیشبم داشتم میمردم از بیخوابی،. میمچه گریه میکرد عصبانی شده بودم که بسه دیگه تمومش کن، میم ناراحت شده بود که چرا عصبانی میشی.خسته شدم بخدا ، تو صبح میری شب میای باشه قبول زحمت میکشی دستتم دردنکنه ولی وقتی میای خونه دیگه وظیفه ای نداری،. دیگه تعطیلی تا صبح فردا...حداقل بیرون میری چهارتا آدم میبینی باد به کله ت میخوره...یه خواب بی استرس که هیییچ، یه دستشویی بی استرس نمیتونم برم.الانم که تو اتاقن پدر و پسر، میمچه داره غرغر میکنه و میزنه به در...نمیفهمم اونایی که میگن بچه بیار چطوری این کارای بچه رو تحمل میکنن. من نمیکشم اصلا..بعدا نوشت:رفتم دنبال میمچه میبینم بچه اونقدر گریه کرده که صورتش کثیف شده و بهم ریخته.باباش هم دوتا دمبل گذاشته جلوش بازی کنه یعنی خلاقیتش در نگهداری از بچه همینه...حرفم بزنی میگن مردا هم تو این بازار روزی صدبار میزاین!!ببخشید با این روزی صد بار زایمان کدوم نیازشون لنگ مونده؟تشریف میارن خونه چایی شون به راه، غذاشون به راه، خوابشون بی استرس و دلواپس، دستشویی و حموم آزادانه و راحت...تازه غر هم میزنن چرا برنجت شفته بود؟ چرا فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 20:53

ساختمون ما هر طبقه سه واحده... واحد کناری مون یه خانوم میانساله که شوهرش فوت شده و روبه‌روی ما یه زن و شوهر میانسال. چند باری هر کدوم برامون آش رشته و عدس پلو و شله زرد نذری آورده بودن.هر دوشون تو حاملگی من اومدن این خونه و من تا حالا نتونسته بودم جواب محبت هاشون رو بدم. البته من هیچ وقت ظرف خالی برنگردوندم اما خب دوست داشتم یه بارم ما مهمونشون کنیم.امشب میخواستم شام سوپ شیر درست کنم، دقیقه آخر تصمیم گرفتم بیشتر درست کنم به همسایه ها هم بدم و میم هم گفت آره فکر خوبیه. یک ساعته تو زودپز سوپ آماده شد و بردم براشون. وقتی میخواستم چادربپوشم میمچه گریه میکرد که باهام بیاد، آخرم میم مجبور شد با پیژامه بچه رو بغل کنه و دم در منو نگاه کنن تا من برم و بیام فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 12:28

جمعه به امیر گفته بودم که از مغازه دو تا پاکت شیر برای میمچه بیاره، اومد خونمون میم هنوز سرکار بود، من پولش رو دادم. بعدم که میم اومد حسابی گرم صحبت شدن و تا دیروز هم میم نگفت پول شیر رو دادی یا نه.دیشب سر دفتر و کتابش بود پرسید راستی پول شیر رو دادی؟؟ گفتم آره.ولی همون لحظه چشمام قلبی شد.چند روز پیش که بیرون بودیم میمچه حسابی چادرم رو مورد عنایت قرار داد. دیشب قبل خواب میم انگار یه چیز مهم یادش اومده باشه پرسید : چادرت برای مهمونی فردا تمیزه؟؟؟؟گفتم آره. و باز چشمام قلبی شد. امروز خونه مامانم بودم بهش زنگ زدم که یه قطره استامینوفن بخره، گفت: ببین مامانت اینا چیزی نمیخوان؟؟گفتم بابام نیست مامانمم میمچه رو برده حموم، میپرسم بهت پیام میدم بی زحمت چک کن. و باز چشمام قلبی شد. الانم تو اتاق خوابیده و من تو هالم... اما بهش پیامک دادم و بابت این سه تا سوالش ازش تشکر کردم. فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 12:28

اگه تا امشب شک داشتم، امشب به یقین رسیدم که من جلوجلو ذوق کنم، قضیه کنسل میشه. آقا ما از بچگی شب عید ولادت حضرت زهرا مهمونی داریم، بزرگ و باشکوه، خونه بابابزرگم که بعد فوتش میریم خونه داییم.پارسال هفت ماهم بود رفتیم، مامانم گفت یه چادر بگیر دورت خیلی جلف بازی درنیار و یه گوشه بشین که چشم نخوری فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 12:28

تا چند ساعت دیگه، میمچه ۱۰ ماهه میشه فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 21:40